دیوار آشیانه ام گوش به راه گام هایت ایستاده
پنجره کلبه درویشی من آنقدر به بیرون زل زده
که چشم هایش از حدقه بیرون رفته
چراغ دیگر تلالویی ندارد
سقف قصد دارد که به رویم بریزد و به من حمله ور شود
همه از من گلایه دارند
خواهان بازگشت تواند
کوچه دلتنگ تو است
رگ های شهر دیگر دارن میخشکند
میبینی زندگی بی تو یعنی عدم
خورشید آرزوی من حضورت را با ظهور دوباره بر من جلا بده
تو که باشی زندگی آسان میشود
مثل گذشته
دل آرای من چه بگویم تا باور کنی
که زندگی بی تو یعنی:
گم شدن در سراب
پس بار دیگر بیا
بیا تا دوباره گل عشق را در باغچه زندگی بکاریم
قول میدهم خود آن را آب دهم و بپرورانم.
برچسب : نویسنده : ayso eshghemaann بازدید : 222